هر چه کردم، از تو بخشش دیدم! رحمت، نیکی، ستر و عفو، بخشایش و کرامت، رحمانیت و رحیمیت…. هرچه بدم، هرچه بد کردم، به اندازه اش از تو خوبی و نیکی دیدم! اگر هم سختی و ملال است همه نتیجه اعمال است…. جز امشب! یک لحظه غضبت را حس کردم! حس کردم سنگینی نگاهت را به من! خودت می بینی ترس و لرزم را! خودت می بینی هول و بی قراری ام را! خودت می بینی وضع و حال و این شبم را! خودت می دانی از چه می گویم!…. اگر ایمان نداشتم به دریای رحمتت، اکنون از خودت می خواستم زمین دهان باز کند و این روسیاه را ببلعد!… اگر انبوه گناهان  و خطایا و انحرافاتم را کوچک تر از کوه بزرگ بخشایش تو نمی دانستم، همین اکنون سر به بیابان می نهادم و می مردم….

اما تو بزرگی و دریای رحمتت نیز! از من مگیر این ایمان به رحمت خود را که هیچ می شوم و پوچ! تو که مرا می شناسی. فقر و ضعفم را می دانی، با من نکن از این بازی ها که ترسم از آن است که روزی خود به خودم بباورانم که نمی توانم به امید دریای رحمتت باشم! تو خود ظرفیت هرکس را می دانی، مرا جزو آنانی قرار ده که هم ضعیف النفس اند، هم پر ادعا، هم اعتماد به رحمتت دارند، هم از غضبت در هراسند، هم همه آن چه خود می دانی از من پس احساس امنت را از این حقیر نگیر ای نزدیکترین به من! مرا بیش از این سنجیدن و آزمودن نیازی نیست!

باور دارم به رحمتت، حتی در امشبی که غضبت را هم نشانم می دهی! باور دارم با جان ودل کلام آن بنده برترینت را که در مناجات ۱۵ گانه اش می گوید:

می دانم مرا که دوستت دارم از خود نمی رانی! مرا که به تو ایمان آورده ام عذابم نمی کنی! مرا که سجده ات کرده ام سیاه نمی گردانی! مرا که دوستت دارم مهر نومیدی نمی نهی! مرا که به توحید خود عزیز داشتی، خوار و زبون نمی کنی!

ای بسیار مهربان! ای آمرزنده! ای پرده پوش! ای خدای من! نجاتم ده از عذاب و رسوایی! از آدم نبودن از بد بودن! از انسان نشدن! از قوه را فعل نکردن! از رد فرامینت ! از طغیان در برابر خودت و خودم! از انسان نبودن در برابر خودم، خودت و بندگانت! … نجاتم ده و نشانم ده راه رهایی را…

اگر امشب این یاد و نامت، این العفو گفتن ها، این امید و نجوا ها، این نواهای الگوهای آسمانی ات نبود… چگونه شب برای بندگان روسیاهی چون من صبح می شد؟…. راضی ام از پرستش تویی که از همه به من نزدیکتری! مایه آرامشم هستی! و رحمت و غضبت و خوف و رجایت هماره با هم است! شکر فقط تو را سزاست که بزرگترینی ای خدای من!   (۲۳ دی ماه ۸۵ – ۴ بامداد)